raharaha، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

ردپاي تجربه ( كودكانه هاي رها )

و اما ............. 49

  تا شقایق هست زندگی باید کرد  دشت هایی چه فراخ کوه هایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟ من دراین آبادی پی چیزی می گشتم پی خوابی شاید پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی پشت تبریزی ها غفلت پاکی بود که صدایم می زد     پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم چه کسی با من حرف می زد ؟ سوسماری لغزید راه افتادم یونجه زاری سر راه بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ و فراموشی خاک لب آبی گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه چه کسی پشت درختان است ؟ هیچ می چرد گاوی در کرد ظهر تابستان است سایه ها می دانند که چه تابستانی است سایه ها...
28 آبان 1392

پنجره ای رو به رها 16

سلام اندر احوالات دخترک کوچک خانه ما و باب آشپزی ایشان در آشپزخانه مشغول شستن میوه ها بودم که شاه بانو وارد شدند و صندلی را کشان کشان به پای ظرف شویی آوردند و رها : مامان میخوام بشویم من : چی رو رها: خیار  ( البته ما داشتیم هویج میشستیم ) من : خیار نداریم که مامانی رها : خوب ، هبیج ( هویج ) و مشغول شدند البته وقتی ایشان مشغول شستن چیزی میشوند ( لازم به ذکر است که این فعالیت جالب به منظور آب بازی انجام میشود و بقیه بهانه است ولا غیر ) باید فلکه آب را ببندیم تا بتوانیم از کنار ظرف شویی ایشان را برداریم این شد که بعد از ده دقیقه ای آب منزل قطع شد و عسل بانو رضایت دادند که از صندلی پایین بیایند ولی این بار مسئله جدی تر بو...
25 آبان 1392

شازده کوچولو 3

روباه گفت : این همان چیزی است بسیار فراموش شده چیزی است که باعث می شود روزی با روزهای دیگر و ساعتی با ساعتهای دیگر فرق پیدا کند.... بدین گونه شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و همینکه ساعت وداع نزدیک شد روباه گفت: - آه !...من خواهم گریست. شازده کوچولو گفت : گناه از خود توست . من که بدی به جان تو نمی خواستم . تو خودت خواستی که من ترا اهلی کنم.. روباه گفت : درست است . شازده کوچولو گفت : در این صورت باز هم گریه خواهی کرد ؟   روباه گفت : البته . شازده کوچولو گفت : ولی گریه به حال تو هیچ سودی نخواهد داشت . روباه گفت: به سبب رنگ گندم زار گریه به حال من سودمند خواهد بود. و کمی بعد به گفته افزود : یک بار دیگر برو و گلها...
25 آبان 1392

شازده کوچولو 2

شازده کوچولو پرسید: برای این کار چه باید کرد؟ روباه در جواب گفت: باید صبور بود. تو اول کمی دور از من به این شکل لای علفها می نشینی . من از گوشه چشم به تو نگاه خواهم کرد و تو هیچ حرفی نخواهی زد. زبان سرچشمه سوء تفاهم هاست. ولی تو هر روز می توانی قدری جلوتر بنشینی.   فردا شازده کوچولو باز آمد. روباه گفت:  - بهتر بود به وقت دیروز می آمدی. تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه ببعد کم کم خوشحال خواهم شد و هرچه بیشتر وقت بگذرد احساس خوشحالی من بیشتر خواهد بود.سر ساعت چهار نگران و هیجان زده خواهم شدو آن وقت به ارزش خوشبختی پی خواهم برد. ولی اگر در وقت نا معلومی بیایی دل مشتاق من نمی داند کی خود را برای ...
25 آبان 1392

شازده کوچولو 1

  برگزیده ای از کتاب شازده کوچولو     روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده                                                                                     کوچولو نگاه کرد .آخر گفت:   - بیزحمت مرا اهلی کن !   شازده کوچولو در جواب گفت: خیلی دلم می خواهد ولی زیاد وقت ندارم.من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم. روباه گفت: هیچ چیزی را تا اهلی نکنند نمی توانند شناخت .آدمها دیگر...
19 آبان 1392

و اما .... 40

خداوند گفت : سوگند به انجیر و سوگند به زیتون و زیتون و انجیر شنیدند و چنین شد که رسم روییدن پا گرفت و سبزی آغاز شد و چنین شد که دانه شکفتن آموخت و خاک رویاندن و چنین شد که انجیر جوانه زد و زیتون میوه داد .
19 آبان 1392

پنجره ای رو به رها 15

چند روز پیش در مطبخ عزیز مشغول انجام وظیفه بودیم که چشممان به قطره چکان استامینوفن تمام شده مان افتداد و و دوباره مادرانگیمان گل کرد و بساط بازی با دختر ک نازنین را آماده کردیم چند لیوان آب رنگی برای جذابیت بیشتر چند پیاله  یک زیر انداز یک دخترک ناز دانه همیشه آماده بازی و یک مادر که مادرانگیش گل کرده باشد   و اصل ماجرا قطره چكان كه داشت به دست فراموشي سپرده ميشد قطره چكان را به دستان مبارك چشم آهو داديم و در مورد طرز كار توضيحي اندك  از آنجا كه ما فقط استارت بازي ها را مي زنيم و هدايت و ادامه بازيبر عهده عزيزك است كنار نشستيم و نظاره كرديم و البته چكانديم دكمه دوربين را    ...
19 آبان 1392